به قدر گفتن یک شعر با تو می مانم
نفس نفس به نفس هات شعر می خوانم
برای صید دل نازکت همین کافیست
تو را به خواندن یک عاشقانه بنشانم
حدیث کوچک یک عشق ساده ام اما
به وقت با تو رسیدن هزار دستانم
هنوز با دل تنگم حکایتی داری
هنوز گوشه ی دنج دل تو مهمانم
تو ای شبیه غزل های نیمه شب بیدار
کدام لحظه شکفتی که من نمی دانم
بشور تا به هوایت قصیده پاره کنم
بساز تا به نوایت غزل بسوزانم
شکسته ام به سرانگشت مهربانی ها
تو با نوازش یک برگ گل بمیرانم
تویی طراوت باران تویی شکوفه ی صبح
تویی صداقت سبزآبی بهارانم
غزلک عالی بود..درود بر تو..دیوانه غزلهای کلاسیکتم