چون قایقی به ساحل صحرا نشسته است
چشمی که خالی از تو به دریا نشسته است
غوغا گذشته از دل بی رونقی که باز
تنها به باد رفته و تنها نشسته است
از هرچه سخت دیدن اشکات سخت تر
بر روی برف ها رد پاهات سخت تر
رفتی چنان که وقت تماشا نباشدم
آنقدر در منی که تماشات سخت تر
رفتم خیال تازه تری دست و پا کنم
پیمودن مسیر خیالات سخت تر
عاشق شدی چه سخت به چشمان عاشقم
عاشق شدم به گرمی دستات سخت تر
تن را تنت چه تنگ در آغوش می کشید
حالا تنیده ام به تمنّات سخت تر
سختی کشیده ایم و چه آسان به ما رسید
این روزگار از همه اوقات سخت تر
رنجیم در شمایل انسان و عاشقیم
این عشق از تمام مشقات سخت تر