از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

حوالی تو

آنجا

حوالی تو

شعرهایم به رقص در می آیند

ومرثیه ها

می شکنند و ترانه می شوند

برای در آغوش گرفتنت

 تا ابد باید

روی پنجه بایستم

شانه هایت

-که به مهربانی یک درخت قدیمی است-

همیشه مرطوب از اشک هایی متفاوت است

دریا

پیش وسعت تو

به لکنت می افتد

تو

دلداری تمام ثانیه های غم اندودی

صدایت

بر تمام دقایق شکسته و روز های زخم خورده

مرهم می گذارد

تو مسیر رود دلدادگی هستی

تورا می توان در چشمانی فتان یافت

ویا سر انگشتان نوازشی

بر تار گیسویی درخشان

همیشه تو اینجا بودی

                               وقتی که می شکستم

و وقتی گلوله وارفته ی بغضم را

در گلو فرو می دادم

 تو اینجا بودی

در دانه دانه اشک های غلتانم

-همان سان که در قهقهه هایی کودکانه-

تورا در صدای دویدن باران

تورا در سکوت

تورا در آه...

می توان یافت

آه! ای همیشگی!...

تورا در کبودی یک آسمان پیدا کرده ام

و در گداختگی یک رد پا بر زمین...

                                              اینجا؛کسی داغ است!...