از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

در این شهر هزاران توی بی روزن

هوای روشنی کم بود و دیگر نیست


برای التهاب زخم های باز

کسی دنبال مرهم بود و دیگر نیست


به خاطر دارم آن یاری که از دل رفت

هیاهویی درونم بود و دیگر نیست


خیال نازکی از سر گذر می کرد

کنارِ خواستن، غم بود و دیگر نیست


نه تنها غم که حتی خواستن گم شد

در افسونی که آن هم بود و دیگر نیست


کلامی بود و گم شد در مهِ اندوه

به چشمی برقِ شبنم بود و دیگر نیست


سراسر شعر حبسِ پیچک ابهام

غزل شاعر...گمانم بود و دیگر نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد