از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

من همانم که تو یادش دادی

لب فرو بندد از ابراز نیاز

دلِ کوبنده سپارد بر خاک

فاش با تو نکند این همه راز


من همانم که تو می ترسیدی

شعله سازد لب خاموشش را

مُهر سردی زدی و رفتی تا

از خلأ پر کند آغوشش را 


خیره بر خواب و خیال تو گذشت

عمر صدساله ی تنهایی من

"بی تو،  مهتاب شبی" عمری بود

در پسِ کوچه ی لیلاییِ من


من همانم که ز یادش بردی

پشت گردی که بر آیینه نشست

روزها رفت و دری باز نشد 

رو به امید دلی در بن بست


نیش ها می خورم و می خندند

خاطراتی که مرا می بوسند

غنچه هایی نشِکفته از شعر

لای اوراق دلم می پوسند


این چه ابری است که خورشیدی را 

در لحاف تن خود پیچیده است

مومیایی شده در بغض و سکوت 

راز عشقی که کسی نشنیده است...