از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

برای شعر زخمی ام قافیه ی تو مرهم است

در این سیاه روز و شب نبودن تو ماتم است


غمی نشسته در دلم که از دلم نمی رود

نگاه کن که رنج من تمام رنج عالم است


تمام خنده های من بدون تو تصنّعی است

هوای چشم های من همیشه ابر و نم نم است


تمام روزهای من بدون تو حرام شد

تمام ماه های من بدون تو محرّم است


نشسته ام به انتظار و این خزان بی بهار

نشسته است بر گلوی هرچه باغ خرّم است


گمان نمی رود که بگذرد به سادگی ولی

خجسته باد عشق بر هرآن که تشنه ی غم است




در این شهر هزاران توی بی روزن

هوای روشنی کم بود و دیگر نیست


برای التهاب زخم های باز

کسی دنبال مرهم بود و دیگر نیست


به خاطر دارم آن یاری که از دل رفت

هیاهویی درونم بود و دیگر نیست


خیال نازکی از سر گذر می کرد

کنارِ خواستن، غم بود و دیگر نیست


نه تنها غم که حتی خواستن گم شد

در افسونی که آن هم بود و دیگر نیست


کلامی بود و گم شد در مهِ اندوه

به چشمی برقِ شبنم بود و دیگر نیست


سراسر شعر حبسِ پیچک ابهام

غزل شاعر...گمانم بود و دیگر نیست!

شعله های عشق خاموشِ تو اند

یاد ها اینک فراموشِ تو اند


مثنوی ها خیزد از دامانِ آن

بیت هایی که هماغوشِ تواند

اشک های اسلحه

دلتنگی هایم را فشنگ می کنم 

و در اسلحه می گذارم


تو رانشانه می روم که آینه ی تمام قد منی

همسنگر نه...

هم سرنوشتم


بگذار خون بچکد تا مگر میان خاکستریِ جنگ،

یادی کنیم از

سیب ها و انارهای باغ کودکی

شمعدانی های حیاطِ خانه

و لبهای سرخِ "او"...


خون می چکد و می اندیشم گل های دامنش این بار به کدام سو می رقصند؟...


دلتنگی هایمان تمام شد

و پوکه های بر زمین ریخته

اشک های اسلحه اند.