از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

این منم آهنگِ درآمیخته

جانِ کلامی که به هم ریخته

شعلۀ رقصی که به تن سوخته

جرعۀ آبی عطش افروخته

شاهد تاریکی شب های شعر

خستۀ متشنّجِ تب های شعر

حادثه ­ام! حبسِ صلاح و سکوت

راهبه­ ام بر لب مرز سقوط

راهبه­ ام، فاحشه ای در نهان

رازِ هم­آغوشِ هزاران دهان

مرده که در گور به هوش آمدم

یک جسد گور به دوش آمدم

مرده بدم، زندگی­ ام خواستی

زندگی­ ام را به غم آراستی

گو چه کنم من؟ چه کنم با غمت؟

زندگی ام هست غمت تا غمت

چشم گشودم به جهانِ غمت

زیسته با سفرۀ نانِ غمت

هر نفسم سوخته با آهِ من

نغمۀ من، نالۀ جانکاه من

درد، تو و نالۀ جانکاه، تو

باز تو درمان منی، آه! تو

خنده بزن باز به بیچارگیم

دشمن دلخواستۀ خانگیم!

شعله زدی هستیِ پوچِ مرا

زمزمه کن آیۀ کوچ مرا

این خودِ زخمیم نمی خواهدم

زخمه شدم، سیم نمی خواهدم

بشکن و خاموش کن این ساز را

دار بزن یاغیِ آواز را...