چگونه با تو بگویم
از آنی که در من است
و مرا دیوانه کرده است؟؟!...
در اندرون من خسته دل ندانم کیست..
تو غزل میتونی بگی..من چی بگم؟
هرچه می خواهد دل تنگت! دوست داشتی نقاشی بگو!
نقاشی رو دوست دارم..چشم نظربازم چنان لبریز میشود از یک زیبایی که چاره ای جز "نقاشیدن" نمی ماند..اما غزل را عاشقانه طلب میکنم..در جان من زخمیست که تنها یک بیت عاشقانه مرهمش میشود..یک بغضی که هیچ گاه نمی شکند..غزلیست در جانم که ..نیست..
هم دردیم!...
چه شگفتی ها و زیبایی ها دیدم، شگفتی ها و زیبایی هایی که در نمی گنجد در گفت و شنید، از آن چه دیدم، مپرس و بدان چه گفتم، گمان بد مبر. «ابن عربی»
در اندرون من خسته دل ندانم کیست..
تو غزل میتونی بگی..من چی بگم؟
هرچه می خواهد دل تنگت! دوست داشتی نقاشی بگو!
نقاشی رو دوست دارم..چشم نظربازم چنان لبریز میشود از یک زیبایی که چاره ای جز "نقاشیدن" نمی ماند..اما غزل را عاشقانه طلب میکنم..در جان من زخمیست که تنها یک بیت عاشقانه مرهمش میشود..یک بغضی که هیچ گاه نمی شکند..غزلیست در جانم که ..نیست..
هم دردیم!...
چه شگفتی ها و زیبایی ها دیدم،
شگفتی ها و زیبایی هایی که در نمی گنجد در گفت و شنید،
از آن چه دیدم، مپرس
و بدان چه گفتم، گمان بد مبر.
«ابن عربی»