این روزها زمین بر دوشم است...
و آسمان زیر پایم را خالی می کند...
نه راهی هست
نه آهی...
زیستن، جبری است که آن را در اختیارم گذاشته ای!...
چی شده؟ اینروزا که نباید ازین چیزا بنویسی...چی شده غزلک؟
چیزی نشده... فقط زندگی همچنان همانست که بود!...خود به تنهایی بار سنگینی است!...
بله..شاید فراخی ی بودن با همه ی تهی بودنش برای بالهای بلند شاعرانگی شاعر ,تنگنا باشه
چی شده؟ اینروزا که نباید ازین چیزا بنویسی...چی شده غزلک؟
چیزی نشده... فقط زندگی همچنان همانست که بود!...خود به تنهایی بار سنگینی است!...
بله..شاید فراخی ی بودن با همه ی تهی بودنش برای بالهای بلند شاعرانگی شاعر ,تنگنا باشه