از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

به قدر گفتن یک شعر با تو می مانم  

نفس نفس به نفس هات شعر می خوانم

برای صید دل نازکت همین کافیست

تو را به خواندن یک عاشقانه بنشانم

حدیث کوچک یک عشق ساده ام اما

به وقت با تو رسیدن هزار دستانم

هنوز با دل تنگم حکایتی داری

هنوز گوشه ی دنج دل تو مهمانم

تو ای شبیه غزل های نیمه شب بیدار

کدام لحظه شکفتی که من نمی دانم 

بشور تا به هوایت قصیده پاره کنم 

بساز تا به نوایت غزل بسوزانم 

شکسته ام به سرانگشت مهربانی ها 

تو با نوازش یک برگ گل بمیرانم

تویی طراوت باران  تویی شکوفه ی صبح

تویی صداقت سبزآبی بهارانم

۵

زندگیم درد می کند!

عبور رهگذری کافیست

برای ازهم پاشیدگی

به سرطان مبتلا هستم

شاید جنونی فراگیر...

وخیال کرده ام

می شود با دود یک سیگار

به قعر اسمان افتاد...

حیاط را جارو کرده ام

باز هم برای نیامدنت

انتظار

برایم نفس می آورد

نیا !

بگذار زندگی کنم...