از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

از دوست داشتن

دردم از شعر است و درمان نیز هم... غزل قراگزلو با همه ی دل تقدیم می کند

حال شعر نگفته ای دارم

در دلم درد خفته ای دارم

در گلویم به جای شعر و شراب 

سیب کال نهفته ای دارم

گریه هایم را دوست بدار...

آبی که از چشمه های زمین می جوشد,

زلالی بارانی است که آسمان فروریخته...

کسی هنوز نمی داند آب ها اول در زمین بودند یا در آسمان...

من هنوز نمی دانم

اول بار من در تو ویران شدم یا تو در من...

گریه هایمان دوام ویرانیمان در هم است...

گریه هایم را دوست بدار!...


این روزها زمین بر دوشم است...

و آسمان زیر پایم را خالی می کند...

نه راهی هست

نه آهی...

زیستن، جبری است که آن را در اختیارم گذاشته ای!...

عبور کرد هوایی که با شمیم تو آمیخت

حریر نازک دستی به گیسوان من آویخت

شکست چهره ی مهتاب میان برکه ی خاموش

به بی شکیبی اشکی که چشم من به دلش ریخت

غزلی شعله ورم, قافیه ام سوختنی

که نه خامش شدنی هست و نه افروختنی

بیت بیتم گره خورده به سرانگشت خدا

شعر محضی که نه راز است ,نه آموختنی